باید که گیرم دستش
گفتا که نیست این رسمش
گفتم چرا ؟ باید چه کرد
گفتا ببوسش اول
گفتم به چشم
گفتا که حال، بوسه به چشمانم بزن.
گفتم به چشم
حال چه شد ،رسمش چه بود؟
گفت که هیچ ،بوسه به چشم ؛ آری! کند مست مرا
حال شدم دیوانه‌ ات ، خواهی کنی لمس مرا ؟
گفتم که آری جان من . چیزی نخواهم من جز این ؛
باشد فقط دستان تو در دست من. تا انتهای زندگی ، تا پایان ماجرا.