تو به این میگی سرنوشت؛ من بهش میگم مرگ.
فکر میکنم که قراره این یکی هم مثل بقیه نوشتهها کاملا پراکنده باشه و از این شاخه به اون شاخه بپرم.
هنوز فرصت داری
برای چسانفسانِ رخی که رخساران نخ بدهی.
مجالی هست
برای ساختوپاخت و ریختوپاش
مجالی هست
برای دستانی که پرسشی بر سفرهت میپرتند.
یه وجب وقت برای تو،
یه وجب وقت برای من،
برای سدجور دودلی،
برای سدجور خواب و خیال،
پیش از آنکه در رگ بزنیم لقمه نانی و استکانچایی.
عنوان پست یه اصطلاح کرهایه به معنای رابطه دونفر که قطع نشدنیه و حتی اگه عشق به نفرت تبدیل بشه تو همیشه نقطه ضعف خاصی نسبت بهش داری و قسمتی از وجودت همیشه بهش وصله. معنی دیگهش هم گل وحشیه. بعدا درمورد اینکه چرا این کلمه رو انتخاب کردم توضیح میدم.
این روزها تنها کاری که برای زنده موندن اون بخش نازنازی و ضدجنگی مغزم میتونم بکنم، غرق سینما شدنه. سینما همیشه نجاتدهنده بوده برای من، پس چرا وسط صدای انفجار و نور پهپادها بهش پناه نیارم؟
بعد از اینکه از دیروز تا الان به اینترنت دسترسی نداشتم و نمیتونستم حرفهام رو منتشر کنم، یادم افتاد اینجا کار میکنه و اینجوری شد که الان دارم مینویسم.
موقعی که قالب اینجا رو این شکلی کردم، شبیهش نبودم. اما انجامش دادم چون میدونستم روزی که این پست رو بذارم و بگم الان شبیهش شدم میرسه. روزی که همه چیز عوض شده باشه امروزه.
انقدر درگیر دیلیهای تلگراممون شدیم که اینجا رو یادمون رفت، و باید بگم که من یکی همه چیزم رو حذف کردم تا یه کم به زندگی واقعی نزدیک تر بشم، یعنی همینجا. درسته که دیگه کسی نیست و نمیخونه، ولی این اهمیتی نداره. چون در نهایت یک آرشیو خواهم داشت از صحبتهایی که برای خودم جالبن و باید زده بشن. و نه جوریان که بشه برای شخص خاصی گفتشون و نه جوری که بشه توی دفترم بنویسم، مثل تموم نوشتههام.
پس، اینجا انتخاب معقولیه.