کاش در آغوشم میگرفتی
همانجایی که باران با تار موهایت پیوند میخورد و من برای هزارمین بار میمردم.
کاش غرق بوسه ام میکردی
همانجایی که خورشید با دستان گرمش صورت پر مهرت را قاب میگرفت
و من برای هزارمین بار از زیبایی تو مبهوت میشدموقت رفتن است! رفتن به همانجایی که رویاهایمان کوچ کردهاند.
به همانجایی که تو و من
بی ترس و لرز،
دست در دست،
حتی در برف و بوران،
با لبخندی بر لب،
میرقصیم.
حال تو بگو
در این راه مرا که تنها نمیگذاری؟