عنوان پست یه اصطلاح کرهایه به معنای رابطه دونفر که قطع نشدنیه و حتی اگه عشق به نفرت تبدیل بشه تو همیشه نقطه ضعف خاصی نسبت بهش داری و قسمتی از وجودت همیشه بهش وصله. معنی دیگهش هم گل وحشیه. بعدا درمورد اینکه چرا این کلمه رو انتخاب کردم توضیح میدم.
دیشب به خاله میگفتم نمیدونم چرا آدمها یه دفعه از چشمم میوفتن، کاش اینجوری نبود.
گفت هیچکس اندازه تو شبیه من نیست و من میگم یه دفعهای نبوده، حتما قبلش هزار تا چیز دیدی که دیگه صبرت لبریز شده.
گفتم پس چرا بعضی وقتا بابت اینکه همون آدما رو ترک کنم عذاب وجدان میگیرم؟
گفت شاید از خراب شدن تصویرت میترسی.
شایدم من از خراب شدن تصویرم نمیترسم، فقط از اینکه وقتی پیش هرکسی درد و دل نمیکنم طرف میاد پیشم سه ساعت درد و دل میکنه خوشم نمیاد.
من آنیمای گذشته نیستم، خودم رو ناجی یا مامان اطرافیانم نمیدونم که هروقت خواستن حضور داشته باشم کمکشون کنم.
به اندازه کافی برای آدمهایی که لیاقتش رو نداشتن در گذشته فداکاری کردم، دیگه نه میخوام به هر کسی کمک کنم و نه به حرفای هر کسی گوش بدم؛ یا حداقل برای یکی که اون هم به حرفای من گوش بده و کمکم کنه.
بین یادداشت هام این رو پیدا کردم. حتی نمیدونم اون روز چه اتفاقی افتاده بود که اینها رو نوشتم و خشمگین بودم. میدونم که درست نمیگفتم، اما اشتباه هم نمیکردم. توی اون دوره از زندگیم پشیمونیهای زیادی رو به دوش میکشیدم و هر شب وقتی که میخواستم ذهنم رو آزاد کنم، افکارم من رو از درون میخوردن. شبیه یک سیب قرمز گندیده و فراموششده گوشهی یخچال بودم.
دیشب به یک نفر گفتم که توی یکی از نوشتههای قدیمیم نوشتم" پشیمون نبودن اتفاق مهمیه".
بله، چند وقتی هست که حداقل توی این زمینه به پذیرش رسیدم تا کمتر پشیمون باشم. پذیرفتم که اون لحظات درست یا غلط، لحظاتی بودن که باید ثبت میشدن. فارغ از اینکه اون آدمها، احساسات، و خاطرات و زخمهاشون چیان، من باید اونها رو دوست میداشتم و زندگی میکردم، بدون اینکه بعدا پشیمون بشم و بگم لیاقتش رو نداشتن. شاید اگر با خودم بگم در اون زمان اون آدم به محبت من نیاز داشته و من هم به محبت اون، کمتر اذیت بشم و دیگه به لایق یا نالایق بودن اون آدم فکر نکنم.
ولی خب هرچقدر هم بگم که این چیزا روی روابط جدیدم تاثیر نمیذاره، الکیه. این درسته که بابت سختگیریهای رفتاریم ارتباطهای جدید نزدیک خیلی زیاد و صمیمیای نتونستم شکل بدم ولی واقعیت اینه حتی این رو به ارتباط گرفتن با آدمها فقط از سر تنها نبودن ترجیح میدم. به هزار و یک درامای عجیب. صرفا شاید نمیخوام الگوهای رفتاری و ذهنی گذشتهام تکرار بشه. شاید هم باید فقط حرفم رو بزنم که زده باشم، بی چون و چرا و توضیح.
و شاید یکی از مهمترین چیزها در یک ارتباط اینه که طرفین، آگاهانه در اون حضور داشته باشن. بدونن کیان. بدونن چرا اونجان. بدونن چرا وقت میذارن. بدونن هدفشون چیه. بدونن دلایل شکلگیری اون ارتباط چیه. بدونن ضعفهاشون و نقاط قوتشون چیه. بدونن بهترین تایپ رابطه براشون چیه. دونستن خیلی مهمه. اینکه آدمها برای کشف و تست کردن وقت گذاشته باشن. اینکه بتونن هربار یه جایی از رابطه گیر کرد برگردن عقب و توضیح بدن خب ما چرا گیر کردیم و ما چطور میتونیم از گیر رد شیم. اینکه آدمها حضور آگاهانه داشته باشن واقعا مهمه. این حتی مرتبط به رابطه نیست.
و میدونم که توی ارتباطات کوچیکی که دارم، همچین چیزی رو پیدا کردم و خوشحالم بابتش.
در نهایت وقتی میشینم فکر میکنم، میبینم تو زندگیم بدبختی زیاد بود، اشتباه زیاد بود، شکست زیاد بود، ولی پشیمون؟ پشیمون نیستم. حتی برای اینکه زودتر نرفتم تهران، حتی برای اینکه تماسهای یک نفر رو جواب ندادم، حتی برای اینکه دو ماه از خونه بیرون نرفتم، حتی برای اینکه بهمن ماه یه کار خیلی خیلی خیلی وحشتناک و بد کردم که هنوز دارم کابوسش رو میبینم، حتی برای اینکه مربای هویج درست کردم و هیچوقت به خونهش نرسید.