هنوز فرصت داری
برای چسانفسانِ رخی که رخساران نخ بدهی.
مجالی هست
برای ساختوپاخت و ریختوپاش
مجالی هست
برای دستانی که پرسشی بر سفرهت میپرتند.
یه وجب وقت برای تو،
یه وجب وقت برای من،
برای سدجور دودلی،
برای سدجور خواب و خیال،
پیش از آنکه در رگ بزنیم لقمه نانی و استکانچایی.
به طرز احمقانهای لبخند زدم وقتی عنوان رو مینوشتم.« محاکات آقای فلانی». هان؟ کو؟ فلانیِ گور به گور شدهی خاکبرسر، وسواسی احمق. و زدم زیر خنده و از اینکه کسی از حرفام سر در نمیاره بیشتر خندم گرفت.
بگذریم، بذارید بگم منظورش از محکات رو چی نوشته. "منظور از محکات، گردانهی تشبهبهغیر است، آزادروی و تعبیر خصوصی و جرحوتعدیلی برای نزدیکی به قلب معنای شعر و بومیسازیش برای طعمی تازه در زبانِ فارسی."
میدونم که ممکنه حرفهام براتون نامفهوم باشه ولی نمیتونم جلوی نوشتنم رو بگیرم.
دیشب تا چهار صبح بیدار بودم و داشتم ترجمه میخوندم. شاید یه خرده براتون غیرقابل درک باشه که چرا به جای یک شعر درستوحسابی میشینم ترجمه میخونم، خب باید بگم که از وقتی دارم محاکات فلانی وسواسی رو میخونم و میبینم که با ترجمه چجوری یک شعر جدید از اون شعر میکشه بیرون و یه شاهکار ادبی خلق میکنه، مجذوب این شدم که تغییر کلمات و دیدگاه هر مترجم نسبت به یک شعر رو بدونم.
قبلتر گفتم این روزها بیشتر قدر لحظات زندگی رو میدونم. الان میخوام اضافه کنم بهش، این روزها بیشتر در لحظه زندگی میکنم. از فرط دلتنگی کتاب مرگ ایوان ایلیچ رو برداشتم و دوباره خوندمش. ایوان به شدت شبیه یک عزیز قدیمیه که حتی نمیدونم بهش بگم از دست رفته یا نه، حتی از لحاظ ظاهری هم تشابه زیادی دارن. الان روی تختی که مال خودم نیست دراز کشیدم و منتظرم اون بیاد تا باهم غذا سفارش بدیم و درمورد یه کتاب جدید بحث کنیم و شروع کنیم به خوندنش. در همین حال، لپتاپم روی شکممه و یه پیدیاف جلوم بازه، با عنوان" غزلِ میرجمشید". هرچی میکشیم از این غزل خانومهاست، چی بگم، اینم یکجور تعبیر خصوصیه دیگه، کاریش نمیشه کرد. همونطوری که نمیشد اون یکی غزل خانوم رو کاری کرد. امیدوارم یک روزی این غزلخانومها تموم بشن و فقط من باشم. این رو با تلخی میگم.
داشتم میگفتم، لپتاپم روی شکممه. موهام نم داره و همینطوری که منتظر اون دراز کشیدم، یه آهنگ پلی میشه که اتفاقا همون آدمی که شبیه ایوان ایلیچه برام فرستاده بودش و چقدر آهنگ خاصیه. یک دور کامل گوشش میدم و میزنم بعدی، دیالوگ کیکِ محبوب من پلی میشه. بهش میگه آهنگ چی دوست داری؟ فرامرز میگه قدیمی. بعد براش آهنگ میخونه و میزنه زیر خنده. چه صحنه آشنایی، یهو صداها توی سرم پخش میشن و یخ میکنم. خانوم گل آی خانوم گل...
من خانوم گلِ داستان بودم. خانوم گلی که غزل خانومها لمسهاش رو میدزدیدن اما شعرهاش رو هرگز و با این طرز فکر که همچین چیزی من رو خاصتر و برندهی داستان میکنه خودم رو دلداری میدم. به اون تیشرت سورمهای که دو ماه پیش توی تنم تیکهتیکهش کردم فکر میکنم. حتی اون لحظهای که مینداختمش توی سطل زباله هم، بوی عطر روش بود. پگاسوس، د مارلی. به سرم میزنه و از روی تخت میپرم سمت اون عروسک خرگوشی که همه جا با خودم میبرمش. مثل کسی که تازه بویاییش رو بدست اورده سرم رو میکنم توی شکمش و بو میکشم. پگاسوس، د مارلی. زیر لب تکرارش میکنم؛ پگاسوس، د مارلی. حالا حس شنواییم هم در لحظه از دست میدم و صدای اون دوربین توی گوشم میپیچه. کلیک، لبخندِ عکاس خیابونی، «شما دو تا چقدر بهم میاین، انگار از دوره ویکتوریایی فرار کردید.» کلمهی ویکتوریایی رو تکرار میکنم، یادم میاد که بهش گفته بودم به معانی گلها در ویکتوریایی اهمیت میدم. فلانیِ وسواسی برام دسته گلی از اشعار فرستاد و اسم هرکدوم رو یک گل گذاشت. ایوان ایلیچ( اسم دیگهای براش به ذهنم نمیرسه.) برام یک دسته موگه اورد و گفت« دیدی؟ برات موگه میارم ولی مویه نه.» دوباره برگشتم و بهش گفتم از گلها خوشم میاد. نمیشنید، داد زدم. گفتم گل دوست دارم، وسواسی و ایوان جنونوارانهتر از قبل بهم گل میدادن. گفتم گل میخوام. بهم یه عروسک با بوی پگاسوس داد. دوباره بهش گفتم ولی من گل میخوام، برام آهنگ درست کرد. گفتم ببین، من گل میخوام. برام هنگدرام زد و خانوم گل آی خانوم گل خوند. دیگه هیچی نگفتم، دیگه مهم نبود که من گل میخوام.
حالا بیناییم هم از دست میدم، چشمهام سیاهی میره پس میبندمشون. میرم به اون شب، یکم نوامبر، روی اون نیمکت، اون انگشترها و قرمهسبزی و گربهی سیاه. دارم توی خاطرات غرق میشم که شبیه کسی که توی کماست یا بیهوشه صداهایی از اون بیرون میشنوم. « آنی؟ آنی؟ خوبی؟ مگه با تو نیستم؟ غذای سنتی یا فستفود؟»
چشمهام رو باز میکنم. بهش لبخند میزنم، صورتش عوض شده، احساسات من هم همینطور.
خانومِ تمشک( همون خرگوش) رو میگیره دستش و مثل کسی که میخواد با یه بچه صحبت کنه، صدای عروسک در میاره و باهام صحبت میکنه. میگه به چی فکر میکردی؟ و من جوابی ندارم. چی بهش بگم؟ محاکاتِ آقای فلانی وسواسی، یا ایوان ایلیچ با موگه و بی مویه، یا پگاسوس د مارلی و خانوم گل آی خانوم گل، یا تیشرت سورمهای و غزلِ میرجمشید؟